مثل زنهای کولی دنبال جاده های بی مقصد می گردم
در گوشه های آغوشت
هوای دریا به سرم زده
و شرجی شانه هایت و امواج تنت که بومی تنم شده اند
تو رفته ای
و آفتاب گردانهای حاشیه ی دامنم تاجنوبی ترین رویای ذهن قد کشیده اند...
در گوشه های آغوشت
هوای دریا به سرم زده
و شرجی شانه هایت و امواج تنت که بومی تنم شده اند
تو رفته ای
و آفتاب گردانهای حاشیه ی دامنم تاجنوبی ترین رویای ذهن قد کشیده اند...
۱ نظر:
سلام
تو آشفته نیستی...
شاید کمی هدفت کم رنگ شده...
چراغی روشن کن...
ارسال یک نظر