۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

آخر چرا......

چرا وقتی فکر می کنی همه چیز خوبه و تازه داری به آرامش می رسی...یه اتفاق می افته که دوباره به نقطه صفر می رسی و دوباره باید از نو شروع کنی و تازه می فهمی که همان حق کوچک هم برایت ماندگار نیست!!!!!!!همان سهم کوچک را هم ازت میگیرند و دوباره باید از یاد ببری و از نو آغاز کنی و همان از خاطر بردن دردی جانکاه را در وجودت به یادگار می گذارد...چرا هر چه بیشتر تلاش کنی کمتر می رسی..چرا هیچ کس نیست که تمام واگویه های دل خسته ات را بی هیچ ملاحظه ای برایش بازگو کنی....چرا اینمه روزهای زندگیمان سرشار از نرسیدنها ونشدن ها شده است

هیچ نظری موجود نیست: