بی قرارم
در خوابهایم صدای گریه کودکان تازه به دنیا آمده را می شنوم
و در بیداری
صدای مویه آدمیان بر مرگ عزیزانشان
بی قرارم
چشمهای من پا به پای رفتنم این پا و آن پا می کنند
و دستهایم وامانده میان نوشتن و ننوشتن می تابند
بی قرارم
از وقتی که صدای تو از گوشه رویاهایم آمد
و لحظه ها حضور تو را به بازی گرفتند
بی قرار....بی قرارم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر