۱۳۸۸ خرداد ۱۴, پنجشنبه

التهاب تازه

ناکام از دیدار آفتاب دستان من از حضور یک برودت ناخواسته پر بود دستان من بوی تگرگ می داد ومن از لذت آب و آیینه و برگ تهی بودم باغ ـسرگردان یک التهاب تازه بود و من نگران دستهایی که به یاس می پیوست....

۳ نظر:

شايان گفت...

سلام شايان هستم/ مرسي كه واسم اينقدر ارزش قائل هستين كه پيامم رو به دقت مي خونيد/ مطلبتون قشنگ بود، البته دستهاي من طعم بي نمكي مي ده، هروقت واسه كسي كاري كردم يه جورايي بهم خيانت كرد همين شد كه تنهايي رو ترجيح دادم/ جوابتون رو هم خوندم من به تنهايي علاقه دارم اما نه هر تنهايي چون اعتقاد دارم هر نوع تنهايي به انسان آرامش نمي ده، تنهايي كه توش به انسان وقت بده كه بررسي كنه و ببينه چقدر تونسته به ايده آلاهاش برسه و يا به اونها نزديك بشه/ خيلي دوست دارم يه راهي پيدا كنم كه بتونم بيشتر باهاتون در تماس باشم اما ايمل ندارم و بلد نيستم درست كنم اما يه راهي پيدا مي كنم/ اميدوارم دستهاي شما هميشه بو و طعم محبت و صداقت بده/ تفكراتتون رو دوست دارم. از اينكه دوباره به وبلاگتون سر زدم خوشحالم/ مرسي، /شايان/

nazanin گفت...

salam
man montazer mimoonam
albate mail sakhtan vase kasi ke tooye net jostejoo mikone kare chan dan sakhti nist
shad bashid va por hadaf

nazanin گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.